یکی از همین روزها
باید خدارا صدا بزنم
یک میز دو نفره
دو صندلی یکی من،یکی خدا
حرف نمیزنم نگاهم کافیست
میدانم برایم اشک می ریزد!!
نظرات شما عزیزان:
تو نگران نشو...!!!!امشب همه چيز رو به راه استهمه چيز ........ باورت مي شود ؟ديگه ياد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "...تو نگرانم نشو!...همه چيز را ياد گرفته امراه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته امياد گرفته ام که چگونه بي صدا بگريم!ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم ..بي صدا کنم!ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشيياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد توياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودنو جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنمياد گرفته ام که بي تو بخندم!ياد گرفته ام بي تو گريه کنم...و بدون شانه هايتياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر توياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم!و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنماما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته امکه چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم!و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم...تو نگرانم نشو!!!"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت.